آقا مهدیار آقا مهدیار ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

من یک مادر هستم

مشخص شدن تاریخ تولد آقا مهدیار عزیزم

شنبه ۹۲/۱۱/۱۲ پسرناز مامانی دیگه داریم شمارش معکوس میریم من و بابایی تا به دنیا اومدن تو. هفته گذشته بابایی رفت بیمارستان کوثر و وقت عمل گرفت قراره شیر پسرم سی بهمن به دنیا بیاد از امروز ۱۸ روز مونده تا اومدنت اتاق خوابت بالاخره تموم شد و من هفته گذشته همش در حال خونه تکونی بودم هردوتامون خیلی خسته شدیم می دونم اذیت شدی مامان جون بجاش خونمون خیلی تمیز شد . مثل اینکه داره عید میاد . اول هفته گذشته رفتم دکتر خانم دکتر گفت حدود سه کیلو هستی فدات بشم که اینقدر چاق و چله شدی عزیز مامان.از بس من کار کردم تو سرت اومده پایین و من دلم خیلی میسوزه برات به خانم دکتر گفتم پسرم سرش پایینه جاذبه زمین اذیتش نمی کنه کلی ازم خندید و گفت جات ا...
12 بهمن 1392

من و پسرم و یک هفته برفی

پنجشنبه ۹۲/۱۰/۲۶ پسر گلم بعد از مدتها شیراز برف اومد شاید بشه گفت بعد از بیست سال وقتی من کوچیک بودم همچین برف سنگینی اومد تا حالا. ببخش دیر برات می نویسم آخه نی نی وبلاگ در دست تعمیر بود هفته قبل بابا علی رفت مسافرت تهران با پدرجون و دوستش حسین آقا که مداح و سخنران واسه مراسم های هییت دعوت کنن من و تو هم رفتیم خونه مامان جون طاهره .رفتن بابا علی از شیراز همانا و برف آمدن همان.پنجاه سانتی متر برف اومد و کلی به ما خوش گذشت . عصر برق خونه مامان جون رفت و ما تا صبح در تاریکی به سر بردیم .زن دایی مهرناز برامون کیک پخت و آورد و همه دور هم کیک خوردیم و بعدش هم رفتیم برف بازی من با اون شکم گنده ام که تو توش هستی با ترس و لرز عین این مجبورا ...
26 دی 1392

تولد مامان مریم در اوایل هشت ماهگی

سه شنبه ۹۲/۱۰/۱۰ عزیز مامان شما دیگه حسابی بزرگشدی و من شبها با زجر می خوابم و همش دست و پاهام درد می کنه . اما امیدوارم یه شیر پسر به دنیا بیارم و همه این سختی ها رو فراموش کنم. خیلی چشم انتظارم . خدا رو شکر اتاقت بالاخره تقریبا آماده شده .بابا علی و دایی حمیدرضا دیوار اتاقت رو درست کردن و بالاخره تخت و کمد ناز پسرم اومد . توی هفته گذشته من و مامان طاهره لباسای قشنگ پسرم رو جا دادیم توی کمدش و حسابی ذوقت رو کردیم.مامان جون طاهره ممنونم دلم یه خورده آروم شد که کارای اتاقت تقریبا تمومه. اما هنوز رو تختیت مونده که خودم باید درستش کنم و آویز بالای سر تختت. این هفته هشتم دی ماه تولدم بود و مامان و دایی حمیدرضا و دایی احمدرضا و ز...
10 دی 1392

مهمانی مادر جون طاهره برای آقا مهدیار

۹۲/۹/۲۴ روزا دیگه داره تند تند میگذره و من یه عالمه کار ناتموم دارم .اتاق پسر گلم هنوز تموم نشده و من حسابی درگیر کار دانشگاه و خونه ام. جمعه هفته گذشته مامان طاهره واست مهمونی گرفت و ما و دایی احمدرضا با پدرجون (خونواده بابا علی) رو دعوت کرد حسابی به زحمت افتاده بود مامانی دستشون درد نکنه.حسابی خوش گذشت . زن دایی جون ازم عکس گزفت یه عکس دونفره من و پسر گلم آقا مهدیار. منم دارم این روزا  پرده اتاقت رو درست میکنم یه عالمه عروسک نمدی هم برات دوختم که همه عاشقشون شدن و قراره با بابا علی اتاقت رو رنگ کنیم.تو حسابی بزرگ شدی و منم حسابی گرد شدم بابا علی کلی از قیافه من میخنده .اشکال نداره پسرم به جاش من یه شاهزاده دارم که همه دن...
24 آذر 1392

آغاز ماه هفتم بارداری با آقا مهدیار

سه شنبه ۹۲/۹/۵ باز من دیر اومدم به وبلاگ پسر گلم سربزنم.ببخش عذرم موجه بود شاهزاده ام. مامانی  یک هفته سرماخورده بود و حسابی مریض بود .خدا رو شکر الان بهترم همش دلواپس شیر پسرم بودم که چیزیت نشه عزیزم. دهه محرم تموم شد و من تو رو بردم مجلس امام حسین کلی شیطونی می کردی وقتی صدای مداحی می شنیدی مخصوصا بعضی از مداحا گلاب به روشون همچین جیغ هایی میزدن که تو اصلا دوست نداشتی .به هرحال تست شنوایی سنجی حسابی ازت گرفتم توی این شبا بعد از دهه من مریض شدم و افتادم توی خونه مامان جون طاهره خیلی زحمتم رو کشید تا خوب شدم.به نظرت آقا مهدیار ما میتونیم جبران کنیم زحمات مامان جون طاهره رو؟فکر نمیکنم ........ این روزا لگدتات محکم شده و دا...
5 آذر 1392

شیطنت های آقا مهدیار در هفته بیست و چهار

۹۲/۸/۱۲ قند عسلم گل پسرم  تاج سرم امروز اولین بارون پاییزی رو با هم دیدیم چه هوای خوبی شده . یادمه چندماه پیش توی تابستون وقتی تو تازه اومده بودی تو دل مامانی من آرزو میکردم پاییز بیاد و تو با من باشی خدا رو شکر هم حالم خوبه و هم پاییز از راه رسید با بارون و حس خوبش. دیروز عصر وقت دکتر داشتم و صدای قلب قشنگت رو شنیدم اما اینقدر شیطونی کردی هی از دست خانم دکتر فرار می کردی و خانم دکتر میگفت این بلا به کی رفته گفتم باباییش گفته به مامانش رفته شیطونیاش حالت خدا رو شکر خوب بود و من هزار بار شکر کردم خدا رو. این روزا خیلی قشنگه روزایی که واقعا میشه اسمش رو روزهای زیبای بارداری گذاشت و ازش لذت برد . دیگه هفته ها تند تند میگذره و ...
12 آبان 1392

شاه پسرم عاشقتم

فدات بشه مامانی که بالاخره قطعی شد جنسیتت عزیزترینم. تو شاه پسر منی تمام دلخوشی منی. روز یکشنبه با مامان جون طاهره رفتیم دکتر ادیب واسه سونو به باباعلی هم نگفتم . وقتی رفتیم داخل اتاق خانم دکتر تو همش داشتی شیطونی می کردی و نمی زاشتی درست ببینیمت . خانم دکتر گفت معلوم نیست چی هستی اخه آروم نمی گرفتی که یهو برگشتی و دیدیم یه پسر ناز تو دل مامانی هستی.مامان جون طاهره کلی ذوقت رو می کرد.توی شکم مامانی ملق میزدی و آفتاب بالانس میزدی. چقدر بزرگ شده بودی عزیزم .دکتر گفت همه چی خوبه و سن حاملگی با سنی که تو هستی دقیقا یک روز هست.تاریخ زایمان رو دوازده اسفند مشخص کرد.ایشاله که تا اون موقع حسابی توی دل مامامنی رشد کنی شاه پسرم و بموقع بدنیا...
30 مهر 1392

هفته بیستم با فسقلوس گلم

شنبه ۹۲/۷/۲۷ با یه تاخیر حسابی برگشتم واسه نوشتن خاطرات.دیگه یواش یواش داشت یک ماه میشد . معذزت عزیزم.... بالاخره روزهای با هم بودنمون به نیمه رسید خدا رو هزار بار شکر که نصف راه رو اومدیم عزیزکم. این روزا گرفتار تر از قبل هستم و کمتر میشه بیام البته دوهفته هم نت نداشتیم. توی این مدت بابایی به زیارت امام رضا رفت با مامان و بابا و دوستاش که خیلی بهش خوش گذشت اما من و تو نرفتیم به خاطر رفاه حال جنابعالی. مهمترین اتفاق این مدت حرکت های تقریبا واضح تو توی دل مامانی هست که من کلی ذوق می کنم فدای دست و پات بشم که به مامانی لگد میزنی و اظهار وجود می کنی توی مدتی که بابا سفر بود من و تو و مامان طاهره رفتیم و تخت و کمد و کالسکه و بقیه...
27 مهر 1392

شانزده هفته است که با همیم

یکشنبه ۹۲/۶/۳۱ روزا داره خیلی تند میگذره و هر چی جلوتر میریم من به تو و وجودت وابسته تر میشم حتی احساس می کنم بابا علی هم دلبستگیش به شما فسقلوسمون زیاد شده. خدا رو شکر حالم روز به روز داره بهتر میشه فقط از غروب تا آخر شب حالت تهوع دارم که قابل تحمل شده البته یه ذره حالم بد باشه رو دوست دارم چون میدونم که حال فسقلوس خوبه و داره رشد میکنه شنبه هفته پیش با هم سه تایی رفتیم زیارت شاهچراغ که خیلی چسبید. حرم به خاطر دهه کرامت و ورود مسافرای آخر تابستون شلوغ بود و من حس خوبی داشتم البته خیلی راه رفتیم و من حسابی خسته شدم.اولین زیارتت قبول عزیز دلم.ایشاله سه تایی بریم پابوس امام رضا ع . سه شنبه تولد امام رضا ع بود و من برای سلامتیت خیلی ...
31 شهريور 1392