آقا مهدیار آقا مهدیار ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

من یک مادر هستم

ماجرای اولین سفر سه تایی(سومین مقصد مشهد مقدس)

باورم نمیشه سه تایی اومدیم پابوس امام رضا ... چه قدر آرزوی این روز رو داشتم خدایا ممنونم که فرشته کوچولویی مثل گلم به ما دادی. آخر شب به مشهد رسیدیم و خوابیدیم و برای نماز ظهر رفتیم حرم امام رضا . چه قدر دلتنگ اینجا بودم دفعه آخری که اومدم تازه سقط کرده بودم و با یه دل شکسته اومدم و از امام خوبیها تو رو خواستم ممنونم هزاران بار ممنونم.با کالسکه رفتیم صحن دارالحجه و بابا رفت نماز خوند و من و تو نشستیم تو محو تماشای آینه کاری ها بودی و داشتی بلند بلند ذوق می کردی و خادم امام رضا برات دستش رو تکون میداد و تو می خندیدی . سفر زیبای ما در مشهد سه روز طول کشید و به حرم رفتیم و تو هر بار لذت می بردی توی حرم بهت غذا میدادم و تو میخوردی و چه خوب بو...
24 آذر 1393

ماجرای اولین سفر سه تایی( دومین مقصد بابلسر)

صبح روز جمعه ما به طرف بابلسر حرکت کردیم و تهران رو ترک کردیم توی راه خیلی خوش گذشت آقای شازده که به هیچ عنوان در کریر ننشستی و توی بغل من جلو بودی و از اون مهم تر حتما باید توی تشکت نی نشستی و پتوت هم کنارت باشه و منو حسابی داغون کردی بلا... به هر حال خیلی سه تایی خوش گذشت توی راه از شهر آبعلی گدشتیم و بابایی برامون دوغ خرید عجب دوغی بود و بالاخره دوساعتی مونده به غروب رسیدیم بابلسر و توی ویلاهای که بابا رزرو کرده بود به نام کوثر اسکان داشتیم یه محوطه بسیار زیبا و یه سوییت خوب دقیقا لب دریای خزر که اختصاصی بود و خلوت . سریع رفتیم حمام چون هوا شرجی بود و رفتیم لب دریا و تو اولین بار دریا رو دیدی اصلا نترسیدی و کلی ذوق کردی اینم اولین باری که...
14 مهر 1393

بالاخره ما سه تایی رفتیم سفر (اولین مقصد تهران)

بالاخره چهارشنبه نوزده شهریور نود و سه ما سه تایی رفتیم سفر پسر گلم آخرای ماه هفت رو میگذرونه و صبح زود از شیراز خارج شدیم مقصد اول تهران هست که باید تا شب می رسیدیم . خیلی جالبه ما وقتی همه کارامون رو توی توقف ها انجام میدادیم جنابعالی تازه یادت میومد پی پی کنی و ما یه عالمه معطل می شدیم بالاخره شب ساعت دوازده رسیدیم به خونه دوست بابا که توی سعادت اباد بود یه آپارتمان شیک و راحت شب رو خوابیدیم و جنابعالی ما رو تا فردا عصر معطل خودت کردی همش خواب بودی نمی دونم به خاطر سفر هست یا قرص آهن ها اثربخش بوده و تو این قدر خوش خواب شدی نکنه هوای تهران و پایتخت بهت ساخته ناقلا به هر حال عصر بالاخره رفتیم بیرون به قصد خرید که متاسفانه هیچی برای جنابعال...
14 مهر 1393

گل پسرم غذا میخوره

خدا رو شکر شش ماه تموم شده و تو شروع کردی به غذا خوردن صبحا حریره بادام ظهرها سوپ و شب ها هم پوره اوایل خیلی بدغذا بودی و همش بالا می آوردی اما خدا رو شکر الان با میل می خوری و من راضیم ازت عصرها می برمت پارک کنار خونمون و بهت غدا میدم خیلی دوست داری و ذوق میکنی گاهی هم بچه ها میان اطرافت و بهت نگاه می کنن عکساش رو برات میزارم که توی کالسکه رفتیم پارک . راستی توی روروک هم میشینی مرد مامان .خیلی شیرین و دوست داشتنی شدی و لذت میبرم از این روزام عزیز دلم همه تو رو دوست دارن پسر خوش خنده من همش می خندی خدا رو شکر خیلی خوش رو هستی فدات بشم عزیزم         ...
14 مهر 1393

از دست این مامان اینترنتی دیوونه شدیم به خداااااا

یعنی خودمم کلافه هستم از دست خودم که الکی توی نت میگردم و هی عیب روی پسرم میزارم .وسواس گرفتم به خدا .ماجرا از اونجا شروع شد که یه صبح جمعه داشتم با موبایل توی نت می گشتم که یهو به یه مطلب برخوردم علت عرق کردن پشت سر نوزاد. یادم افتاد و همیشه خیلی سرت عرق میکنه موقع شیر خوردن و خوابیدن دیگه همه جا خیس میشه تا اون لحظه فکر میکردم طبیعیه اما دیدم نه اینجور که نوشته کمبود ویتامین D3 باعث این مشکل میشه که منجر به نرمی استخوانه دیدم تو توی ماه هفت هستی اما نمیتونی بشینی من رو بگی استرس گرفتم که تو نرمی استخوان داری و با استرس رفتم پیش بابات و بهش گفتم هر چی اون بنده خدا گفت هنوز زوده بشینی گفتم نه باید بریم دکتر حالا چهارشنبه قراره بریم سفر و من ...
14 مهر 1393

عوارض واکسن شش ماهگی گل پسرم

بالاخره پسرگلم شش ماهش تموم شد خدا رو شکر یه روزایی از خدام بود شش ماه اولت تموم بشه و من بهت شیرداده باشم.نه اینکه شیرم کم باشه نه فقط چون همش مجبور بودم برات بدوشم لبته این اواخر خیلی بهتر شدی و می می مامان رو میگیری.خدایا ممنونتم که شش ماه پر خاطره رو کنار شاه پسرم گذروندم. صبح روز چهارشنبه رفتیم بهداشت سه تایی من و بابایی و مهدیار گلی. چشمت روز بد نبینه پسرم بعد از واکسن رفتیم خونه مامان طاهره تا عصر خوب بودی و بعدش تب کردی عجیب بیقرار شدی و سه روز همین طوری بودی و من پلک نزدم شب تا صبح بعد از خوب شدنت یه روز بهت حریره با دو تا قاشق شیر پاستوریزه دادم که بلا به دور نفخ کردی و دوباره سه شب تا صبح جیغ زدی و رفتیم دکتر و گفت حساسیت به...
8 شهريور 1393

اینم عکسات با توضیحات تا پایان شش ماهگی

اولین باری که با دستای کوچیکت تونستی عروسکت رو بگیری عزیز مامان     این روزا من میبرمت حمام و بابایی اگه خونه باشه لباس تنت میکنه اینم یه روز جمعه و یه حمام حسابی   عکس در چهار و نیم ماهگی تو خیلی پسر خوبی هستی آروم و خوش اخلاق .کمتر پیش میاد که گریه کنی و بدخلق بشی اینا هم عکسای قشنگ تو پسر دپشت داشتنی مامان       واکسن پایان چهارماهگی که یه کم تب کردی و استفراغ . شبش رفتیم مهمونی خونه دایی بابا و تو پسر خوش اخلاقم خیلی آروم بودی.اینم پسر کوماندوی مامان که بزرگ شده و واکسن چهارماهگی زده.فدات بشم من   جام جهانی فوتبال توی برزیل هست و ...
4 شهريور 1393

پایان شش ماهگی

شاه پسرم دو روز دیگه شش ماهت تمومه و باید بریم واسه واکسن .حسابی بزرگ شدی و دوست داشتنی و الان دیگه منو خوب می شناسی و عاشق بابایی هستی هر وقت پیشش هستی داری همش می خندی با صدای بلند و من با صدای خنده ت زنده هستم عزیز دلم. خدا رو شکر دیگه شیرم رو راحت می خوری حسابی با هم رفیق شدیم. برناممون از صبح اینه که بعد از بیدار شدنت مامانی دست و پات رو بشوره و بهت شیر بده بعدش همش بازی بازی بازی. یا داریم کتاب می خونیم یا توپ بازی یا پارچه بازی (من پارچه می کشم روی سرت و تو هی می زنیش کنار و می خندی) فدات بشم مامان دیگه حسابی غلت می زنی و از این کار لذت می بری . یه عالمه عکس دارم که واست میزارم . عزیزم غذای کمکیت رو شروع کردم که دیوونم می کنی تا بخوری...
27 مرداد 1393

آقا مهدیار روز به روز شیرین تر و خواستنی تر میشی

سلام.هربار گلم قول میدم زود بیام و بنویسم اما انگار بدتر میشه چندماهی هست به وبلاگت سر نزدم.به خدا خیلی گرفتارم.تمام وقتم رو با تو پسر گلم سپری می کنم.روزها تندتند میگذره.گاهی وقتا وقتی نگاهت میکنم باورم نمیشه به این زودی بزرگ شدی.گل مامان هر روز داری دوست داشتنی تر میشی و ماشاله شیطون تر.پسر صبوری هستی و اصلا خدا رو شکر اهل گریه و زاری نیستی.امتحانام تموم شده و حسابی با همیم.اوایل برای شیرخوردن خیلی اذیتم میکردی مدام در حال دوشیدن شیرم بودم و دوست داشتی با شیشه شیر بخوری اما کم کم داریم با هم رفیق میشیم و دیگه شیر دوشیدن داره تموم میشه البته الان بزرگترین آرزوم اینه که وقتی دارم شیر میدم بیدارباشی و منم الکی خودم رو به خواب نزنم.تا چشمات می...
17 مرداد 1393