آقا مهدیار آقا مهدیار ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

من یک مادر هستم

ماجرای اولین سفر سه تایی(سومین مقصد مشهد مقدس)

1393/9/24 11:23
نویسنده : مریم
307 بازدید
اشتراک گذاری

باورم نمیشه سه تایی اومدیم پابوس امام رضا ... چه قدر آرزوی این روز رو داشتم خدایا ممنونم که فرشته کوچولویی مثل گلم به ما دادی.

آخر شب به مشهد رسیدیم و خوابیدیم و برای نماز ظهر رفتیم حرم امام رضا . چه قدر دلتنگ اینجا بودم دفعه آخری که اومدم تازه سقط کرده بودم و با یه دل شکسته اومدم و از امام خوبیها تو رو خواستم ممنونم هزاران بار ممنونم.با کالسکه رفتیم صحن دارالحجه و بابا رفت نماز خوند و من و تو نشستیم تو محو تماشای آینه کاری ها بودی و داشتی بلند بلند ذوق می کردی و خادم امام رضا برات دستش رو تکون میداد و تو می خندیدی . سفر زیبای ما در مشهد سه روز طول کشید و به حرم رفتیم و تو هر بار لذت می بردی توی حرم بهت غذا میدادم و تو میخوردی و چه خوب بود .برات کاپپشن خریدیم و مامان جون و بابا جون(بابایی) برات سوغات خریدن آخه اونا هم اومده بودن مشهد .یه تراکتور و یه جعبه خونه بازی ... شب آخر اقامت در مشهد ساعت سه شب رفتیم حرم تو توی بغلم خواب بودی و من رفتم دقیقا روبروی ضریح از خواب بیدارشدی و خیره شدی به ضریح اشک از چشمام جاری شد به امام رضا گفتم هدیه ت رو آوردم ممنونتم امام ریوف.بهت خوش گذشت تو هم در سفر خوب میخوری و هم خوب میخوابی حسابی تپل مپل شدی عزیز دلم . بالاخره سفره سه تاییمون تموم شد و اومدیم شهر خودمون هزار بار شکر که تو حالت خوبه و سلامتی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)