آقا مهدیار آقا مهدیار ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

من یک مادر هستم

حرفها و کارهای گل پسر تا ابتدای یازده ماهگی

پسرگل من حسابی دیگه بزرگ شدی و خیلی کارا رو انجام میدی ابتدای یازده ماهگی : قد :هشتاد سانتیمتر وزن: دوازده کیلو می تونی بشینی به زور چهار دست و پا میری اصلا علاقه ای به جلو رفتن نداری و همش عقب عقب میری. حسابی قلت می زنی و از این سر خونه میری اونور کلا به حاشیه علاقه داری و همش دورتادور قالی و خارج از قالی حرکت می کنی هنوز سوپ میخوری و اصلا علاقه ای به غذای سفت نداری سریع بالا میاری سرسری می کنی دست می زنی و می رقصی بای بای می کنی به فلش کارت هات علاقه داری عاشق کتاب هستی ماما می گی به زور بابا می گی کلمه مورد علاقه ت هتئ هست به همه چی میگی هتا عاشق پرواز ورنده ها هستی و با بابا محمد وایمیس...
22 دی 1393

آتلبه خونگی مامان و بابا

هر چی مامان و بابا فکر کردن که پسر ناز رو ببرن آتلیه دیدن نه نمیشه پس خودشون دست به کار شدن و عکس گرفتن بابایی عکس گرفت و مامان هم ادیت کرد و اینطوری بود که حسابی چند تا عکس قشنگ توی ده ماهگی از پسری گرفته شد اینم چند تا از عکسا                   ...
22 دی 1393

شاهزاده ما چهار دندونی شد

بعد از یه عالمه تب و مریضی و بیقراری دندون سوم و چهارم پسری دراومد دوتا مروارید بالایی در سن نه ماه و بیست روزگی ولی حسابی کلافه شدی هم منو زجر دادی هم خودت فدات شم پسرم که داری بزرگ میشی عزیز دلم
22 دی 1393

تاب تاب عباسی

بابا واسه پسرگلم تاب خریده تو هم خیلی تابت رو دوست داری و همش توش میخندی.قبل از وصل کردن تاب بابا گداشتت توی کارتونش و باهات تاتی موشی کرد و تو خیلی دوست داشتی .     ...
22 دی 1393

کابوسی به نام تب

امروز تاسوعا بود و تو از صبح حال خوشی نداشتی خونه مامان جون بودیم و عصر اومدیم خونه خودمون بابایی که از دیشب خونه نیومده و پخت دارن توی هییت. مامان طاهره رو رسوندم خونه مامانی و اومدیم خونه فردا خاله صدیقه نذری داره و مامان طاهره صبح زود میره کمک آخه آشپز نذری هست.تو حالت شب بدتر شد و تب کردی من دست تنها نمی د.نستم چیکار کنم یه بند گریه می کردی و تب داشتی .تا صبح بیدار بودم و پاشویه کردم موقع طلوع آفتاب خوابیدی ظهر که آماده شدیم برای ناهار بریم خونه خاله صدیقه حالت خیلی خوب نبود دایی حمیدرضا هم اومد و با هم رفتیم تا رسیدیم اونجا تو برای اولین بار لج رفتی و یک بند گریه کردی و به هیچ عنوان آروم نشدی منم وسایلم رو جمع کردم و اومدم خونه لحظه به ...
22 دی 1393

اولین محرم زندگی پسرم

محرم از راه رسید و تو در آغوش من هر ده شب رو رفتیم حسینیه .پسر زیبای من عشق مادر امیدوارم حسینی بزرگ بشی و همیشه در سایه این خاندان پاک پرورش پیدا کنی . مراسم عزاداری رو دوس داشتی و بدون هیچ اذیتی هر شب با هم رفتیم حسینیه .مامان طالله برات لباس محرمی دوخت یه لباس خیلی زیبای مشکی پسر نازم دیگه مرد شده و میره هییت . فدات بشم آرام جان مادر.تو دیگه راحت میشینی و من عاشق نشستن تو هستم اینقدر ذوق می کنم وقتی از پشت سر نگاهت می کنم خیلی بامزه میشینی . پسر خوب من هم خوب میخوابه و هم خوب غذا میخوره و از همه مهمتر خوب شیر میخوره . امام حسین جان حافظ پسرم باش.امسال گل من سقا هم شد به یاد علی اصغر امام حسین .فدای گل وسر زیبام بشم    ...
24 آذر 1393

اولین مرواریدای کوچولوی پسرم دراومد(اولین دندان)

در پایان هفت ماهگی اولین دندون قشنگ پسرم دراومد عزیزم چه قدر ناناز هست این مرواریدت اینقدر ذوق این دندون رو کردم .به فاصله چند روز دومین دندون هم دراومد و پسرم الان دوتا دندون کوچولوی ناز داره.خیلی اذیت شدی اما بالاخره واسه بزرگ شدن باید یه کم تلاش کنی دیگه عزیزم. مبارکت باشه مرواریدای قشنگت ..
24 آذر 1393

مهدیار گلم حرف میزنه

گل مامان اولین کلمه ای که گفتی ماما بود و چه زیبا میگی تو در اواسط هفت ماهگی حرف زدی و میگی ماما ماما مخصوصا وقتی که خیلی ناراحتی .بهم خیلی وابسته شدی و منم دیگه بدون تو زندگی نمی تونم بکنم. البته بابا هم میگی اما بیشتر میگی ماما .قربپنت برم عزیزکم تو عشق مامانی. نامردی دختر دختر عمه بابا زهرا جون توی مهرماه بود و تو داماد شدی عزیز دلم عکسات رو میزارم . این پایپون رو خودم برات درست کردم خیلی ماه شده بودی.   ...
24 آذر 1393

اسباب کشی مامان جون طالله به خونه جدید

مامان و بابا رفتن خونه جدید خونه ای که از وقتی تو توی دلم بودی داشتن می ساختن. البته خونه نیمه کاره هست ولی ترجیح دادن دیگه مستاجر نباشن و برن خونه جدید پاییز شروع شده و هوا کم کم داره سرد میشه و هنوز گاز ندارن مامان طالله خیلی دلم گرفته خدا کنه زودتر بهشون گاز بدن و یه خورده رو به راه بشن.دانشگاه شروع شده و این ترم تو خیلی بهانه منو میگیری شیرخشک نمیخوری و حسابی اذیتمون می کنی .از دست تو گل پسر ترم پیش همش منو مجبور میکردی شیر بدوشم این ترم همش باید بیام خونه و از کلاس هام بزنم و بهت شیر بدم.عزیز دل مادر تو دیگه یواش یواش داری بزرگ میشی و هرروز بامزه تر .شاهزاده زیبای من دوستت دارم  
24 آذر 1393