شیطنت های آقا مهدیار در هفته بیست و چهار
۹۲/۸/۱۲
قند عسلم گل پسرم تاج سرم
امروز اولین بارون پاییزی رو با هم دیدیم چه هوای خوبی شده . یادمه چندماه پیش توی تابستون وقتی تو تازه اومده بودی تو دل مامانی من آرزو میکردم پاییز بیاد و تو با من باشی خدا رو شکر هم حالم خوبه و هم پاییز از راه رسید با بارون و حس خوبش.
دیروز عصر وقت دکتر داشتم و صدای قلب قشنگت رو شنیدم اما اینقدر شیطونی کردی هی از دست خانم دکتر فرار می کردی و خانم دکتر میگفت این بلا به کی رفته گفتم باباییش گفته به مامانش رفته شیطونیاش حالت خدا رو شکر خوب بود و من هزار بار شکر کردم خدا رو.
این روزا خیلی قشنگه روزایی که واقعا میشه اسمش رو روزهای زیبای بارداری گذاشت و ازش لذت برد . دیگه هفته ها تند تند میگذره و من سرگرم دانشگاه و تخقیقات دانشگاه و خریدای تو شدم.
تقریبا اسمت انتخاب شد آقا مهدیار گل مامان و بابا . ایشاله که همیشه یار حضرت مهدی باشی و در راه اهل بیت قدم برداری.
بابایی خیلی دوست داره تو شبیه ش باشی و همش میگه پسرم شبیه منه دلش رو نشکون و شبیه ش شو
از فردا شب دهه اول محرم شروع میشه و من و تو با هم قراره ایشاله بریم حسینیه . بابایی و بچه های هییت که یک هفته هست درگیر مقدمات مراسم محرم هستن ایشاله چند سال دیگه که تو هم بزرگ شدی با بابایی میری و واسه امام حسین سینه میزنی و خادم اربابمون امام حسین میشی شاه پسرم.
تخت و کمدت رو هم خریدیم مامان طاهره جون ممنونیم. ایشاله بعد از دهه میارن و اتاقت رو میچینیم یه گهواره نانازی هم برای کنار تخت خودمون برات خریدیم و یه سری لباس دیگه.
آرزوم دیدن روی ماه تو هست . همش خواب تو رو می بینم که تو بغلمی عزیزکم.مامان جونی دلم میخواد یه روز چشم وا کنم و تو توی گهواره کنار تختمون خوابیده باشی و من ذوفت رو کنم.
خیلی منتظرتم پسر گل مامان .مواظب خودت باش و برای هممون دعا کن و برای سلامتی خودت بیشتر.