آقا مهدیار آقا مهدیار ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

من یک مادر هستم

مهدیار گلم حرف میزنه

گل مامان اولین کلمه ای که گفتی ماما بود و چه زیبا میگی تو در اواسط هفت ماهگی حرف زدی و میگی ماما ماما مخصوصا وقتی که خیلی ناراحتی .بهم خیلی وابسته شدی و منم دیگه بدون تو زندگی نمی تونم بکنم. البته بابا هم میگی اما بیشتر میگی ماما .قربپنت برم عزیزکم تو عشق مامانی. نامردی دختر دختر عمه بابا زهرا جون توی مهرماه بود و تو داماد شدی عزیز دلم عکسات رو میزارم . این پایپون رو خودم برات درست کردم خیلی ماه شده بودی.   ...
24 آذر 1393

اسباب کشی مامان جون طالله به خونه جدید

مامان و بابا رفتن خونه جدید خونه ای که از وقتی تو توی دلم بودی داشتن می ساختن. البته خونه نیمه کاره هست ولی ترجیح دادن دیگه مستاجر نباشن و برن خونه جدید پاییز شروع شده و هوا کم کم داره سرد میشه و هنوز گاز ندارن مامان طالله خیلی دلم گرفته خدا کنه زودتر بهشون گاز بدن و یه خورده رو به راه بشن.دانشگاه شروع شده و این ترم تو خیلی بهانه منو میگیری شیرخشک نمیخوری و حسابی اذیتمون می کنی .از دست تو گل پسر ترم پیش همش منو مجبور میکردی شیر بدوشم این ترم همش باید بیام خونه و از کلاس هام بزنم و بهت شیر بدم.عزیز دل مادر تو دیگه یواش یواش داری بزرگ میشی و هرروز بامزه تر .شاهزاده زیبای من دوستت دارم  
24 آذر 1393

ماجرای اولین سفر سه تایی(سومین مقصد مشهد مقدس)

باورم نمیشه سه تایی اومدیم پابوس امام رضا ... چه قدر آرزوی این روز رو داشتم خدایا ممنونم که فرشته کوچولویی مثل گلم به ما دادی. آخر شب به مشهد رسیدیم و خوابیدیم و برای نماز ظهر رفتیم حرم امام رضا . چه قدر دلتنگ اینجا بودم دفعه آخری که اومدم تازه سقط کرده بودم و با یه دل شکسته اومدم و از امام خوبیها تو رو خواستم ممنونم هزاران بار ممنونم.با کالسکه رفتیم صحن دارالحجه و بابا رفت نماز خوند و من و تو نشستیم تو محو تماشای آینه کاری ها بودی و داشتی بلند بلند ذوق می کردی و خادم امام رضا برات دستش رو تکون میداد و تو می خندیدی . سفر زیبای ما در مشهد سه روز طول کشید و به حرم رفتیم و تو هر بار لذت می بردی توی حرم بهت غذا میدادم و تو میخوردی و چه خوب بو...
24 آذر 1393

ماجرای اولین سفر سه تایی( دومین مقصد بابلسر)

صبح روز جمعه ما به طرف بابلسر حرکت کردیم و تهران رو ترک کردیم توی راه خیلی خوش گذشت آقای شازده که به هیچ عنوان در کریر ننشستی و توی بغل من جلو بودی و از اون مهم تر حتما باید توی تشکت نی نشستی و پتوت هم کنارت باشه و منو حسابی داغون کردی بلا... به هر حال خیلی سه تایی خوش گذشت توی راه از شهر آبعلی گدشتیم و بابایی برامون دوغ خرید عجب دوغی بود و بالاخره دوساعتی مونده به غروب رسیدیم بابلسر و توی ویلاهای که بابا رزرو کرده بود به نام کوثر اسکان داشتیم یه محوطه بسیار زیبا و یه سوییت خوب دقیقا لب دریای خزر که اختصاصی بود و خلوت . سریع رفتیم حمام چون هوا شرجی بود و رفتیم لب دریا و تو اولین بار دریا رو دیدی اصلا نترسیدی و کلی ذوق کردی اینم اولین باری که...
14 مهر 1393

بالاخره ما سه تایی رفتیم سفر (اولین مقصد تهران)

بالاخره چهارشنبه نوزده شهریور نود و سه ما سه تایی رفتیم سفر پسر گلم آخرای ماه هفت رو میگذرونه و صبح زود از شیراز خارج شدیم مقصد اول تهران هست که باید تا شب می رسیدیم . خیلی جالبه ما وقتی همه کارامون رو توی توقف ها انجام میدادیم جنابعالی تازه یادت میومد پی پی کنی و ما یه عالمه معطل می شدیم بالاخره شب ساعت دوازده رسیدیم به خونه دوست بابا که توی سعادت اباد بود یه آپارتمان شیک و راحت شب رو خوابیدیم و جنابعالی ما رو تا فردا عصر معطل خودت کردی همش خواب بودی نمی دونم به خاطر سفر هست یا قرص آهن ها اثربخش بوده و تو این قدر خوش خواب شدی نکنه هوای تهران و پایتخت بهت ساخته ناقلا به هر حال عصر بالاخره رفتیم بیرون به قصد خرید که متاسفانه هیچی برای جنابعال...
14 مهر 1393

گل پسرم غذا میخوره

خدا رو شکر شش ماه تموم شده و تو شروع کردی به غذا خوردن صبحا حریره بادام ظهرها سوپ و شب ها هم پوره اوایل خیلی بدغذا بودی و همش بالا می آوردی اما خدا رو شکر الان با میل می خوری و من راضیم ازت عصرها می برمت پارک کنار خونمون و بهت غدا میدم خیلی دوست داری و ذوق میکنی گاهی هم بچه ها میان اطرافت و بهت نگاه می کنن عکساش رو برات میزارم که توی کالسکه رفتیم پارک . راستی توی روروک هم میشینی مرد مامان .خیلی شیرین و دوست داشتنی شدی و لذت میبرم از این روزام عزیز دلم همه تو رو دوست دارن پسر خوش خنده من همش می خندی خدا رو شکر خیلی خوش رو هستی فدات بشم عزیزم         ...
14 مهر 1393

از دست این مامان اینترنتی دیوونه شدیم به خداااااا

یعنی خودمم کلافه هستم از دست خودم که الکی توی نت میگردم و هی عیب روی پسرم میزارم .وسواس گرفتم به خدا .ماجرا از اونجا شروع شد که یه صبح جمعه داشتم با موبایل توی نت می گشتم که یهو به یه مطلب برخوردم علت عرق کردن پشت سر نوزاد. یادم افتاد و همیشه خیلی سرت عرق میکنه موقع شیر خوردن و خوابیدن دیگه همه جا خیس میشه تا اون لحظه فکر میکردم طبیعیه اما دیدم نه اینجور که نوشته کمبود ویتامین D3 باعث این مشکل میشه که منجر به نرمی استخوانه دیدم تو توی ماه هفت هستی اما نمیتونی بشینی من رو بگی استرس گرفتم که تو نرمی استخوان داری و با استرس رفتم پیش بابات و بهش گفتم هر چی اون بنده خدا گفت هنوز زوده بشینی گفتم نه باید بریم دکتر حالا چهارشنبه قراره بریم سفر و من ...
14 مهر 1393