آقا مهدیار آقا مهدیار ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

من یک مادر هستم

دهمین هفته با فسقلوس

1392/5/18 19:29
نویسنده : مریم
183 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه ۹۲/۵/۱۸

امروز عید فطر هست و تو اولین ماه رمضونت رو توی دل من تجربه کردی.همه روزه دارا خوشحالن و انشاله که قبول باشه عباداتشون.امروز همه ناهار خونه مامان جون طاهره بودیم . من و تو  که کلا اونجاییم .( من / فسقلوس/بابا علی /دایی احمدرضا / زن دایی مهرناز / دایی حمیدرضا / مامان و بابام) خوش گذشت.

هفته دهم هم تموم شد یک چهارم از راه رو اومدیم امیدوارم تا هفته چهلم با هم باشیم. این هفته با اینکه همه اعتقاد داشتن بهتر میشم اما خیلی بد بود کلا بیرون که نمی تونم برم اما برای کار ضروری مثل بانک یا دکتر هم که میرم همش باید مامان یا حمیدرضا بزنن کنار تا من لب جوی بالا بیارم اوضاعی داریم با تو و شیطنت هات. دیشب هم که جنابعالی حسابی ما رو ترسوندی و من مجبور شدم با دایی حمیدرضا و مامان جون طاهره برم درمانگاه و سونوگرافی و ... 

کلی گریه کردم ترسیدم از پیشم رفته باشی خدا رو شکر دکتر گفت حالت خوبه.این روزا خیلی دل نازک شدم و الکی اشکم در میاد.راستی تو دیگه خیلی بزرگ شدی و الان سه سانتیمتر هستی پس تصمیم گرفتیم اسمت رو از کنجد به فسقلوس تغییر بدیم . حالا چرا فسقلوس ؟ بابا علی اسم منو گذاشته مخملوس (مخمل یک شخصیت عروسکی برنامه های تلوزیونی زمان کودکی من و بابا هست یه گربه تنبل و خواب آلو)

من از وقتی توی خونه کار می کنم و سر کار نمی رم یعنی حدودا هشت ماه اخیر بابایی مجبور صبحها تنهایی بیدار شه و بره سر کار و می بینه من خوابم به همین خاطر لجش گرفته و اسمم رو گذاشته مخملوس تو هم اسمت با من هم وزن و قافیه هست و فسقلوس من و بابایی هستی عزیز دلم.

عزیزم زودتر بزرگ شو بیا بغل من و بابایی. بابا خیلی نقشه ها برات داره و خیلی دوستت داره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عسل رها
29 مرداد 92 12:58