هفته نهم
پنجشنبه ۹۲/۵/۱۰
هفته نهم به خیر و خوشی شروع شد و به پایان رسید. این هفته با بابایی رفتیم دکتر و جنابعالی رویت شدی. قربون قد و بالات برم که هفده میلیمتر بود . کنجد من به قول خانم دکتر اندازه یه زنبور هستی.تازه قلبت هم دیدم خیلی کوچولو بود و مثل ستاره چشمک می زد.عزیز دل مامان کلی قربون صدقه ات رفتم.خانم دکتر یه عکس یادگاری هم ازت گرفت که میدم بابایی اسکن کنه و برات می زارم.بعد از دکتر تا یک روز از خوشحالی از ویار خبری نبود و مامان جون طاهره و بابا علی تعجب کرده بودن.بابایی می گفت هر روز بریم دکتر تو نی نی رو ببینی و بخندی. فدات بشم که به مامان اینقدر انرژی میدی.این هفته شبهای قدر بود و من تو رو سپردم دست خدا .ان شاله سال دیگه سه تایی بریم حسینیه احیا و دعا کنیم من و تو و بابایی.تو رو خدا نا امیدم نکن مثل دفعه قبل . من تا به هفته سیزده برسم جون به لب شدم . مامان جون طاهره میگه من ناامیدم اما به خدا می ترسم.حتی میترسم دست رو شکمم بزارم و باهات حرف بزنم می ترسم زیادی امیدوار شم و تو هم بی وفایی کنی و دلم بشکنه.خدایا مواظب کنجدم باش که داره روز به روز بزرگتر میشه و عزیزتر.
خدایا به سلامت بیاد بغل من و باباییش .خدایا شکرت.