آقا مهدیار آقا مهدیار ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

من یک مادر هستم

هفته هشتم

1392/5/3 18:10
نویسنده : مریم
116 بازدید
اشتراک گذاری


پنجشنبه  ۹۲/۵/۳

بالاخره هفته هشتم با همه سختی ها تموم شد.این روزا با اینکه دوست دارم صبور باشم اما بهم داره خیلی سخت میگذره و کلافه کردم همه رو.فکر کنم همه دیگه از رفتارای من خسته شدن ولی به خدا دست خودم نیست تو خیلی شیطونی و من رو اذیت می کنی.از خوردن هیچ چیز لذت نمی برم هر چی می خورم حالم به هم میخوره تنها چیزی که دوست دارم خیار با لیموترشه که عاشقشم و از خوردنش لذت می برم.

ماه رمضون به نیمه رسیده و امسال هوا واقعا گرمه دلم واسه همه روزه دارا میسوزه.امشب قراره بعد از دو هفته بابا علی بیاد دنبالم و بریم خونه.دلم واسه خونه تنگ شده و برای بابا علی.

توی این هفته از شدت دلتنگی گریه کردم واسه باباعلی دلم خیلی تنگ شده.خدا کنه این روزا زود بگذره.

این روزا دایی حمیدرضا حسابی پیگیر خونه هست دارن دیوار می چینن و دایی حمیدرضا با زبون روزه توی این گرما داره خونه میسازه.خدا توفیقش بده و ایشاله زودتر خونه شون تموم شه.مامان جون طاهره هم زانوش مدتها درد میکرد دیروز بعد از اینکه این همه مدت رفت دکتر و فیزیوتراپی تصمیم گرفت بره پیش یه شکسته بند خونگی و بهش گفت زانوت جابجا شده و براش جا انداخت امیدوارم که خوب بشه بنده خدا خیلی اذیت شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عسل رها
29 مرداد 92 12:58