آقا مهدیار آقا مهدیار ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

من یک مادر هستم

هفته هفتم در کنار کنجد عزیزم

1392/4/28 10:54
نویسنده : مریم
114 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه ۹۲/۴/۲۸

من اومدم کنجد جون هفته هفتم هم بالاخره تموم شد.روز جمعه بابا علی اومد دنبالم و رفتیم خونه اما حالم به شدت بد بود فرداش وقتی بابایی از سرکار اومد رفتیم دکتر اسم دکترت فهیمه تواضع هست که خواهر دوست بابایی هم هستش و حسابی احتراممون میزاره و خیلی برا مریضش وقت میزاره .خانم دکتر سونو کرد و یه کنجد بیست و هشت میلی متری توی دل مامانیش بود اما هنوز قلبت صدا نمی داد و خانم دکتر گفت زوده و دو هفته دیگه بیا برای حالت تهوع لعنتی هم قرص داد.بعد از دکتر هم رفتیم خونه مامان جون طاهره و بابایی واسه افطار موند.راستش توی این هفته هر روز حالم بدتر میشه و دیگه حالت تهوع به چیز دیگه ای تبدیل شده که گلاب به روتونسبز دیگه چیکارت کنم باید خودت رو مطرح کنی واسه ما.

راستی یادت باشه وقتی به دنیا اومدی هر وقت رفتی توی بغل دایی حمیدرضا روش پی پی کن بخندیم آخه خیلی منو اذیت می کنه همش ادای من  رو در میاره که ویار دارم و هرهر ازم میخنده .بهش گفتم برات دارم بزار زن بگیری و زنت باردار بشه همین بلاها رو سرت در میارم.به هر حال اونم با مسخره کردن من خوشهخندهخدا کنه یه زن خوب گیرش بیاد.

این هفته هزار بار خدا رو شکر کردم که دیگه توی اون شرکت لعنتی کار نمی کنم و هر وقت خواستم واسه مشتری هام کار می کنم و هزینه ای هم که دریافت می کنم خیلی بیشتر از حقوق ماهیانه توی شرکت هست.مهمتر از همه اعصاب خوردی هم ندارم . گاهی وقتا آدم فکر می کنه توی راهه اما در اصل توی چاهه. دقیقا عزیزم منم همین بلا سرم اومد و یک سال و چند ماهم رو الکی از دست دادم.اما خوشحالم که میشه جبران کرد گذشته رو .خدایا ممنونتم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عسل رها
29 مرداد 92 12:57