هفته چهارده و پانزده با فسقلوس عزیز

پنجشنبه ۹۲/۶/۲۱

شانزده روزی میشه به وبلاگت سر نزدم . ببخشید که زیر قولم زدم قرار بود هر هفته بیام و بنویسم.اما نشد

توی این دوهفته تو حسابی بزرگ شدی و حال من خیلی بهتر از قبل هست . حالت تهوعم قابل تحمل شده هر چند شبها بازم حالم بده. دیگه خودم غذا درست میکنم البته بابا علی شبها شام می پزه و ظرفها رو میشوره .ممنونم ازت بابا علی گلم.

این مدت خیلی زندگی بر وفق مرادم نیست . وجود تو دلگرمی منه عزیزم وگرنه ...........

خدا رو شکر خدا کریمه . همین که تو و بابا علی رو دارم هزاران بار شکر.چشمم به لطف خداست که همیشه در زندگیمون بوده.

دوشبه شب مهمون دایی احمدرضا بودیم .اما من حال خوشی نداشتم زن دایی مهرنازت دست پختش عالیه مخصوصا لازانیا هاش حرف نداره.برامون شام لازانیا پخته بود با اینکه حالم خوب نبود اما دو تا لازانیا خوردم این اولین شامی بود که این مدت با لذت خوردم .دستشون درد نکنه.

سه شنبه هفته قبل با مامان طاهره رفتیم پیش خانم دکترت و جواب آزمایش و سونو رو بهش نشون دادیم همه چی عالی بود و یه سونو کوچیک هم خودش کرد تا ببینه قلبت خوب می زنه .مثل دفعه قبل بود حالت خوابیدنت البته دکتر گفت بیداری عجیب بود از شما عزیزم

دوران بارداری داره هر روز قشنگتر میشه دیگه مثل قبل روزها رو نمیشمرم و خدا رو شکر روزها هم تند میگذره.

جمعه با بابا علی رفتیم باغ . دایی مهدی بابا دعوتمون کردن همه اقوام بابایی بودن اما به من خیلی سخت گذشت و ما زود اومدیم.شنبه هم تولد حضرت معصومه بود و با بابا علی ساندویچ نون و پنیر گرفتیم حدود سی تا دونه و بردیم قدمگاه و دادیم.برای سلامتی تو.ایشاله سال دیگه بغلت میکنم و با هم میریم قدمگاه عزیز مامان. این روزا خیلی درگیر انتخاب اسم زیبا برای شما هستم و همین طور دارم یه لیست کامل از سیسمونی رو پیدا می کنم که بریم و بخریم.

این روزا اشتهام زیاد شده و هر وقت گرسنه هستم دلم حسابی تیرمیکشه و تو میگی مامانی من گشنمه یه چیزی بخور.امروز صبح بابایی که میخواست بره سرکار تو خواب و بیداری گفتم من گشنمه علی و اونم برام یه لقمه بزرگ نون و پنیر و پسته آورد و کلی از من گشنه خندید که توی خواب دارم غذا میخورم

خدا رو شکر که تو خوب هستی و من و بابا علی تو رو داریم