سه ماهگیت مبارک عزیز دل من و بابا

دوشنبه ۹۲/۶/۴

بالاخره سه ماه تموم شد. باورم نمیشه . مثل اینکه اینبار قراره واقعا مامان بشم خدایا هزاران بار شکرت. هفته دوازدهم به خیر و خوشی تموم شد و من حالم خیلی بهتر بود .حداقل می تونستم یه چیزی بخورم. پنجشنبه ظهر بابا علی اومد دنبالم و من اومدم خونه خودمون .دلم کمی گرفته بود .دوماه مامانی حسابی زحمتم رو کشید و من شرمندش هستم.اما فکر کنم بازم برگردم پیششون.به هر حال از اول عروسیمون تا الان این اولین بار بود که اینهمه خونه مامان جون طاهره بودم.شنبه با بابا علی رفتیم آزمایش اولیه رو دادیم .خدایی بابات سنگ تموم گذاشته این مدت.روز یکشنبه هم صبح ساعت هفت بابا علی رفت و واست وقت سونو ان تی گرفت و من ساعت یازده با مامان جون طاهره رفتم سونو.

سونو گرافی دکتر ویولت ادیب.خیلی دکتر خوب و با اخلاقی بود.اینبار تو رو توی یه مانیتور بزرگ دیدم نفسم.چقدر بزرگ شده بودی.حسابی خواب بودی هرچی خانم دکتر صدات زد بیدار نشدی.من کلی سرفه کردم تو انگار نه انگار خواب خوش بودی.دکتر هم با لحن بچگونه گفت:مامان جون من یه پسر تنبل شیرازی هستم که همش خوابم میاد.دکتر گفت احتمالا پسری البته از روی استخون بندیت اینو حدس زد.خدا رو شکر که سالمی برای من و بابایی فرق نداره جنسیتت عزیز دلم.

فیلم سونو رو از دکتر گرفتم و صدبار نگات کردم.این زیباترین فیلم زندگیم هست شیرپسرم.

بعدش مامان جون طاهره برد منو آزمایشگاه دکتر سعادتی و آزمایش خون دادم و با مامان جون اومدیم خونه .دست مامان جون درد نکنه که اینقدر عاشق نوه اش هست و منم همیشه بهش زحمت میدم.عصر با بابا علی فیلمت رو نگاه کردیم.بابایی میگه شبیه من خوابیدی.آخه منم خیلی عمیق می خوابم تو هم مثل من روی کمر خوابیده بودی .میخوام فسقلوس یه بالشت کوچیک قورت بدم که بزاری زیر سرت و حسابی بخوابی یه موقع به شازده کوچولوم سخت نگذره.

خیلی خوشحالم که سالمی عزیزم خوب رشد کن و قوی و بزرگ شو.

این روزا که برگشتم خونه خودمون شام ها رو بابا علی می پزه و واسه خودش یه آشپز حرفه ای شده.و ناهار ها رو هم مادر جون زحمت میکشن و برام میارن.حسابی دردونه همه هستی واز دو طرف عاشقت هستن.تک نوه هر دو تا خانواده.

دست همه درد نکنه که اینقدر هوای ما دو تا رو دارید.