آغاز سال ۹۳ تا چهل روزگی مهدیار جونی
پسر شیطون و دوست داشتنی من عید ۹۳ با وجود تو شروع شد شب اول باباجون برات یه مهمونی توی حسینیه گرفتن صبح رفتیم خونه باباجون و سالاد درست کردیم و ساعت ۱۲ رفتیم به مامانی (مامان بزرگ من) سر زدیم و عید رو تبریک گفتیم و برگشتیم و ادامه سالاد .شب همه دوستان حسینیه اومدن و خیلی خوش گذشت.از فردا صبح رفتیم عید دیدنی .روز سوم بابا یه سری مهمون داشت و رفتیم باغ و متاسفانه تو سرماخوردی .الهی بمیرم که از اول به دنیا اومدنت همش مریض بودی خیلی گریه کردم بهم سخت گذشت سخت تر از روزای قبل حالت خیلی بد بود . کار شبانه روزم گریه بود و افسرده شده بودم بگذریم که چی شد ........................
خیلی از اتفاقای اون روطا دلم گرفت.............
عید تموم شد و من وتو همش توی اتاقت بودیم با دستگاه بخور نابود شدم خیلی سخت گذشت .مامان طاهره دوباره اومد پیشمون .
به هر حال هرچی بود تموم شد امیدوارم دیگه هیچ وقت روحیه ام مثل اون روزا داغون نشه ................